نتایج جستجو برای عبارت :

باید کلک زبانو بکنم

امروز پنج شنبه ست - 16 آبان 98
 
زبان چیزیه که باید تا تهش بری. باید هر روز واسه اش وقت بزاری. منم به زبان علاقه دارم و زبانم هم خوبه، اما نه در حد تافل و آیلتس!
یه فیلد توی وبلاگم واسه زبان باز می کنم و از این به بعد بیشتر بهش فکر می کنم و واسه اش وقت می زارم
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
دل بکنم کجا روم؟طفل منم کجا روم؟جمع کنم بساط خویشاز وطنم کجا روم؟زاده‎ی این زمین منمحافظ سرزمین منمشادی‎ام از نشاط اوبا غم او غمین منمدل بکنم کجا روم؟ از وطنم کجا روم؟روح و روان من وطنصاحب جان من وطنواژه‎ی ناب نام اوستورد زبان من وطندل بکنم کجا روم؟از وطنم کجا روم؟پاره‎ی تن: وطن وطنمادر من: وطن وطنشعله‎ فکنده در دلمعشق کهن: وطن وطندل بکنم کجا روم؟ از وطنم کجا روم؟شمع وجود من وطنبود و نبود من وطنعنبر و عود من وطنخاک سجود من وطندل بکنم کج
زودتر از چیزی که فکر میکردم زبانو تموم کردم یعنی پنج درس اول رو. اما هنوز درسای اخرو دیکته اش رو مشکل دارم باید بخونم اما الان خسته شدم دیگه میزارمش واسه عصری. میخوام کتابمو بخونم. خب اون روز قبل شنیدن خبر فوت، ارسطو رو تموم کرده بودم  الان رسیدم به قرون وسطا. راستی دیدی براین مگی هم فوت کرد ؟؟ خیلی ناراحت شدم خیلی. :( تازه داشتم ازش یاد میگرفتم. ولی خب چیکار میشه کرد ولی ادم میخواد بمیره هم اینجوری بمیره. :/ من اینور دنیا از مردنش نناراحت شدم و ک
مدتیه دارم سعی میکنم یادم بمونه توی آینه خودم رو ببینم؛ تجربه ی عجیبی دارم که هربار قیافه ام برام تازگی داره.
یوقتایی اصلن حوصله هیچی بازی کردن با برنا رو ندارم و دلم میخواد آزادانه به دنیای بزرگترها سرک بکشم.
یوقتایی دلم میخواد یه خواب سیر بکنم، کلی وقت هدر بدم و بعدش یه برنامه ریزی خوب بکنم و اجراش بکنم.
الان هم آنقدر خسته ام که یادم نمیاد درین پست چه مطالبی میخواستم بذارم!
یه جوری شدم انگار می‌خوام همه کار بکنم ولی همزمان نمی‌خوام هیچ‌کار بکنم ، فردا میرم واسه مشاوره پایان نامم ، اخرای شهریور دفاع میکنم و بعدش یک هفته شروع میکنم به چرم دوزی و کار های دیگم اگر بشه شایدم برم مسافرت ... با این فکرا دلمو خوش میکنم 
نمیدونم چرا امروز به طرز معجزه اسایی دارم عالی پیش میرم. خب فصل قرون وسطی هم تموم شد. الان میخوام برم سر فرانسوی تا دوباره شروعش کنم حالا چرا الان؟ خب رو مودشم. بعدم زبانو یه دور خوندم فقط باید نگاه بندازم بش که هم شب وقت دارم هم فردا صبح قبل از کلاس. تازه امتحان اصلی سه شنبه است که دوشنبه براش میخونم باز. اینقدر خوشحالم راه افتادم فکر میکردم طول بکشه تا خوب بشه حالم. 
مبلغ 400هزار تومان دستم رسیده که نیت کردم هدیه به امام حسین(ع) بکنم برای امور مربوط به گرامی‌داشت ایام محرم و قیام عاشورا.
امروز به این فکر می‌کردم که این پول را صرف غذا و خوردن در هیئت‌ یا مسجدی بکنم؟ یا کار بهتری هم می‌شود نمود؟ اگر فکری به ذهنتان رسید، بنده را بی‌نصیب نگذارید. متشکرم.
انسی زیر لب زمزمه می کند :
 «   زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آیینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند . »
شاملو گفته اینا رو ...
یکی گفته که می دونسته خیلی چیزا رو...
یادم باشه که باید بجنبم هر کاری باید بکنم، بکنم...
گورپدر اونایی که نمی فهمند... گور پدر اونایی که حسودند ... گور پدر اونایی که هیچی نمی دونند ولی ادعاشون گوش فلک رو کر کرده...
امروز کلاس زبان نمیرم. با این که این همه راهو به خاطر همین کلاس اومدم :/ دیوونم نه؟؟ خب حوصله اضطرابو استرسشو ندارم. نمیدونم کی پس این اضطراب و استرس من درست میشه حتی با این که پرانول ۴۰ میخورم  هنوز انگار نه انگار. شاید باید قلبم وایسه تا من عذاب نکشم. عذاب. حتی اینم نمیتونه شدتی که اذیت میشمو نوصیف کنه. مها پنجو نیم میاد. باید خودم زبانو بخونم و کتابمو. امروز اصلا خوب نبودم. 
 
 امروز داشتم فکر میکردم که اگر مثلا چراغ جادو داشتم چه آرزو یا آرزوهایی میکردم .
اولش فکر کردم یک آرزو برای حال و روز بشر بکنم . به هر چی فکر کردم گفتم نه بذار یک ارزوی بزرگتر و مهم تر بکنم . هر چی پیش رفتم دیدم لیست بدبختی های بشر خیلی بلند بالاست . آقا غوله فوقش بگه 3 تا آرزو بکن !
پس سعی کردم خودخواه باشم و فقط به خودم و عزیزانم فکر کنم .
تنها چیزی که در مورد خودم یادم اومد این بود :
 
شب ها راحت بخوابم .
جان مادرت نگو نمیشه !
 
 
 
   بُگذار مرا  ، که  با  غمم  سر بکنم
       بر حالِ د لم  ، چاره ی دیگر بکنم
           رفتی و دوچشمِ من پُر از اشک شده
                 فِقدانِ  تو را    ،  چگونه  باور  بکنم ؟
 
                                                  شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
  
   بُگذار مرا  ، که  با  غمم  سر بکنم
   بر حالِ د لم ، چاره ی دیگر بکنم
   رفتی و دوچشمِ من پُر از اشک شده
   فِقدانِ  تو را ، چگونه  باور  بکنم ؟
 
                                    شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
  
نمی‌دونم چرا. چرا نمی‌تونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختن‌اش به ذهنم نمی‌رسه. دوست داشتم که طرح‌ام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگ‌های بیتلز. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و... باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.
عادت
 
 ﺳﻴﺎوش ﻗﻤﻴﺸﻲ 6/8        
 
[ Em – B7 – Em ] 
 
Em                          D                               G                                            Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم           یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم

Em                    B7                                     Em                             B7         Em
 هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم                      بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
                                                     
دیروز رفتم کتونی خریدم مارک اریک 660بود تو حراج شد470
حالا خودم که پشیمون شدم هیچ به بابام گفتم کم مونده بود منو بزنه
کلی بحثو دعوا...
کلاس زبانو باید کنسل کنم.کارمو باید ادامه بدم چون به پولش نیاز دارم
از رفتار بابام ناراحتم.یعنی بعد ای همه مدت کارکردن حق نداشتم اون چیزی که میخوامو بخرم!
میخوام شروع کنم برای المپیاد دانشجویی شاخه زیست
دوستان اگر کسی تجربه ای داره بگه ممنون میشم
چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!
همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.
حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟
دارم
دلم میخواد تک تک چیزایی که میگه رو برات بگم. چقدر دوست دارم این بشر رو تازه میفهمم یعنی چجوری مینوشته البته برای من که نا متعارف نیومد. فعلا درگیرشمو حوصله زبانو ندارم. بااعتماد بنفس! لیست کتابایی که باید بخرمو نوشتم. مها گفت برام درباره عکاسی بنیامین رو به مناسبت روز عکاس میخره ^____^ منو این همه خوشبختی محالههههه :))) یکشنبه حتی اگه امتحانمم خوب ندم باز روز خوبیه برام چون قراره کتاب بخرم آخ جووون کتاب فروشی مولی  .همین دیگه گفتم یه سری بزنم. یه
از جر و بحث ریزی که دیشب با علی سر انیمیشن تبلیغاتی‌ای که ساخته بودیم داشتم، به دوتا نتیجه مهم رسیدم. یه دونه‌اش رو از قبل می‌دونستم: این که من در برخورد با بعضی آدما و رفتارهاشون، احساسی برخورد می‌کنم که به ضرر خودم تموم می‌شه آخرش.این جور مواقع می‌تونم چندتا کار بکنم: بنویسم برای خودم که چه حسی داشتم و.. این که فرض بکنم یه نفر دیگه این پیام رو به من داده. آیا همچنان همون حس قبلی و جواب قبلی رو بهش می‌دم؟ و تلاش کنم برای خودم برداشت خودم از
کاش بهار همینجوری کش میومدو این هوای دلبر تمومی نداشت. این روزای خوب. من حسابی دارم کیف میکنم. البته دیشب فقط حالم بد بود وگرنه با روزا دشمنی ندارم :دی 
برم به کارم برسم. ساعت سه میخوام برم پیاده روی:/ میدونم ادم عاقل ساعت سه بعد از ظهر نمیره منم دقیقا واسه همین میرم. چون به بله لطف مامان کل محل آشناست و مارو مشناسن باید هی سلام سلام کنی :دی 
خب دیگه برم کار کنم. تازه میخوام زبانو شروع کنم درس هفتم از کتاب ۵۰۴ 
باید بشینم عکسامم نگاه کنم فردا یا پ
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. کنار دایی‌ام، با هم‌دیگه وبلاگ ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده) باعث شد که رمزش رو گم بکنم. ول
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. اولین وبلاگم رو من و دایی‌، با هم دیگه ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده :دی ) باعث شد که رمزش رو
تقریبا هرچیزی را که میتوانست از من گرفت،  درمانده شد، با خودش کلنجار میرفت که دیگر چه کاری باید بکند که من ازش دل بکنم!   
بذار راحت بگم : " آخه بی معرفت مگه قرار نبود وقتی تصمیم گرفتم که بیام تا آخرش باشم برای همیشه؟    
عزیزم فقط بگو دیگه چیکار باید بکنم تا ازین پس زدن ها دست بکشی؟  دیگه چی کار باید بکنم تا نا امید بشی از تلاش برای نادیده گرفتنم.  تو از من قول گرفتی و گفتی" اصلا نیا ولی اگه میای تا آخرش باش".. پس خودت چرا نیستیییییییییییی........!؟
خ
اکورد عادت از سیاوش قمیشی


ریتم : 6/8
Em                             D                        G                                         Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم ... یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
Em                        B                    Em                           B          Em
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم ... بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
Em                      D                            G                                Em
انقدر ظر
دیشب شب با شکوهی بود. فوق العاده. چقدر بهم چسبید. قبل از کنسرت با ساجده و مهسا رفتیم یه کافه و حرف زدیمو یه چیزی خوردیم بعدشم که کنسرت بودو جای خود. خیلی خوش گذشت. هرکدوممون داره تلاش میکنیمو راهمونو پیش میبریم. اگه نباشن دلم براشون تنگ میشه. همین اصلا تو کلمه نمیگنجه. دلم میخواد همیشه تو ذهنم بمونه ساز کلهر جانمان. اگه یه روز کر شدم یادآوریش امید بخش باشه برام. دلم میخواد همه کنسرتاشو برم. 
امروز از آ به خ رو تموم میکنم. دیگه وقتش برگردیم سر کار
رئیس گفت فلانی گزارش نه ماهه ات با شش ماهه ات نمی خونه که
گفتم آره نمی خونه خودمم فهمیدم اما کاریش نمی تونم بکنم هیچ توضیحی هم ندارم
رئیس: آخه باید معلوم شه اشتباه از کجاست
گفتم نمی دونم خیلی گذشته و توضیحی ندارم. توی زیر زمین اداره شلاقم هم بزنین کاریش نمی تونم بکنم ...اشتباه شده دیگه
رئیس: زیر لب گفت چه راحت حرف می زنی! و لبش رو جوید!
و من با خودم گفتم: تا شما باشین منو استخدام محکم نکنین! یک دهم این پرروئی و یک شیشم این اشتباه رو توی شرکت خصوصی ا
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
می‌گویی چه بکنم؟ تویی که در من سخت و سفت به تخت نشسته‌ای و هیچ هم پایین بیا نیستی، و مقررات‌ات پولادی است، می‌گویی چه بکنم؟ این زخم را چه بکنم؟ اگر درست نیست پس چرا هست؟ بله زخم! وقتی بخواهی و نشود، زخم می‌خوری. من می‌خواهم همه چیزش و بدنش را. بله بدن. لعنت به دو رویی و دروغ. من بی‌بهرگی، بی‌برگی راستی را با همه فقرم دوست دارم، بدنش را می‌خواهم. می‌خواهم همیشه پیش من باشد. می‌خواهم لحظه‌های من پر از او، تصویر او، جسم او، صدای او باشد. من خی
هرچند تو وضعیت الانم کارای خونه رو انجام دادن خیلی برام سخته اما باز ترجیحش میدم به کار بیرون :/وقتی همه کارامو انجام میدم اینقدر حالم خوب میشه ذهنم مرتب میشه!!! و اینکه دیگه خوابم نمیاد :))
قرار بود امروز اولین روز بعد از تعطیلات برنامه سال ۹۸ رو بنویسم که به لطف فسقل بچمون هنوز وقت نکردم هیچ کاری بکنم 
اما قطعا تا اخر شب انجامش میدم ^_^
خیلی خوب میشه اگه اول هرسال اهدافتونو بنویسید و کارایی که میخواین تو اون سال انجام بدین و اخر سال که نیشه یه ن
ایندفه پر انرژی اومدم ، خوشال اومدم، شاد اومدم
هر قدر غر زدم ، هر قدر ناشکری کردم کافیه:)))))

خب مسبب حال خوبم داداش ک هست عجیییب حالمو خوب کرد با حرفاش ، چقدر منو امیدوار کرد به آینده و فهمیدم چه بهتره که تمام اون تلاشیو که قرار بود برا رسیدن به چیزی که دوسش ندارم بکنم ، الان صرف خودم و رشته ی مورد علاقم بکنم 
حالم خوبه و یکم ناراحتم بخاطر اون دو سه تومنی که الکی الکی خرج کردم و پولمم بر نمیگرده وووو بشدت عذاب وجدان گرفتم:))))
حالم خوبه چون تمام چش
نمی فهمم چرا تمام اشتباهات متن هایی که توی وبلاگم می گذارم درست بعد از انتشار به چشمم می آد 
مثل آخرین نوشته ام خیلی لذت بخش است نظاره گر تماشای تازش آب :/ ینی اگه هزار بار هم پیش از انتشار اون متن رو بخونم محال اشتباهاتم به چشمم بیان شما رو نمی دونم من که این جوری ام می نویسم و انتشار و ذخیره و می نویسم بعد میام دوباره می خونمش و می زنم تو سرم...:/
گاهی وقتا این قدر اشتباه داره که کلا پاکش می کنم ،متنرو ویرایش می کنم بعد می گذارمش چون من یه جای دیگ
من یه دوستی دارم که سنش بالای چهل سال شد و ازدواج کرد و میخوام داستانش رو براتون تعریف بکنم و یک نقدی هم هست به دختران و پسرانی که راحت درباره سن ازدواج نظر میدن و به جوان 27 ساله هم میگن تو سنی نداری! (اتفاقا به نظر من 27 ساله هم زیاده) به 40 ساله هم میگن تو سنت کمه هنوز! به 35 ساله هم میگن تو هنوز جوانی! بگذریم!
این دوست من تا 41 سالگی زندگی مجردی خیلی شادی داشت، وضع مالیش زیاد مناسب نبود، میگفت دوست دارم ازدواج بکنم ولی خب شرایطش زیاد خوب نبود از خوا
امروز به نظر یه روز کسل کننده باشه چون فقط باید زبان بخونم. یعنی امروز و فردا فقط زبان. چون پس فردا امتحان دارم و منم خیلی هنوز اونجوری راه نیفتادم تعداد لغاتمم کمه. حالا امروز باید از درس یک دو سه کل لغتهاشو جمله بسازم و سوال در بیارم. واسه شروع همچین روز سختی دیر بیدار شدن وحشتناک بود. من اشتباه کردم یعنی دست خودمم نبود دیشب باز دیر خوابیدم. :( این روزا باید سحر خیز باشم. قول میدم دوباره صبح زود پاشمو بشینم به کار. حالا به نظرت سه درس رو میرسم کا
یک بخش از رفتارهام و حس های درونیم ، هنوز قد همون
فروغِ نه ساله‌ ان.
سعی دارم قایمشون بکنم ، چیزی رو به زبون نیارم و بتونم جلوی اشک هام رو پیش بقیه و اطرافیانم در لحظاتی که برام سخت و غمگینن ، بگیرم . 
اما از پسش برنمیام و نیومدم !
و خب پذیرفتم خودم رو ؛ همین شکلی ...
با همین گریه های یهوییم ،ناراحت شدن هام، زود رنج بودنم ، دلتنگی هام ، اینکه نمیتونم وقتی از دست کسی ناراحتم باهاش قهر کنم
و فوقش چند روز طول بکشه که بتونم ناراحتیم رو توی دلم قایم بکن
الان که دارم مینویسم فقط ۱۶۵ صفحه از کتابم مونده اگه تا شب بشینم پاش تموم میشه اما میخوام از الان تا شب رو  زبان کار کنم. چون خیلی ضعیفم و نیاز به تمرین زیاد دارم مها هم قبول کرده یه چیزاییی که نمیدونمو بهم یاد بده. خیلی این کتابو دوست دارم این که این چیزایی که نوشته شده رو اون نوشته کتابایی که خونده یادم باشه تربیت احساسات فلوبر رو بخرم تا بخونم. دلم میخواد چیزای بیشتری بنویسم میخواستم توضیحاتی که بنیامین از عکس کافکا رو گذاشته بذارم اما مها
من دولوز و لیوتار رو هم تموم کردم. آدم میخونه دلش میخواد فیلمارو ببینه. احساس میکنم خوندن معمولی فایده نداره باید زمانم که آزاد تر شد برم تو کار فیلم دیدن. رسیدم به ژان بودریار. نمیتونم جلو خودمو نگه دارم و نخونمش امشب در نتیجه زبانو بیخیال.از فردا باید اول زبانمو بخونم بعد کتاب جدید رو. پس بریم پیش به سوی ژان بودریار. میدونی کیه دیگه. همون که یه کتاب چرا همه چیز تاکنون ناپدید نشده رو نوشته بودو من کلی حال کرده بودم. گشنمم هست نمیدونم چی بخورم.
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
کتاب بارت ، فوکو و آلتوسر نوشتهٔ مایکل پین ،ترجمهٔ پیام یزدانجو نشر مرکز تموم شد. برای من اکثر مطالب کتاب سخت بود چون که یسریاشو اصلا نمیدونستم اصلا روحمم خبر نداشت همچین چیزایی وجود داره اولین بار بود میخوندم انگار. بعضیاشم میدونستم با این حال نیاز به پیش زمینه هایی داشت که ادم بفهمه قطعا باید دوباره بخونمش البته بعد این که بیشتر تو زمینه های مختلف مطالعه کردم.  دیگه این که همین. خوشحالم که تونستم بخونمش. فعلا امروز کتاب جدیدی شروع نمیکنم
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
دانلود آهنگ جدید شاد و عاشقانه با نام اروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم از امیر عظیمی با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang arome jonam asheghe divone manam mage mitonam az eshghe to del bekanam az Amir Azimi
دانلود آهنگ آروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم امیر عظیمی
آروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم
امیر عظیمی قطعات خود را با سبکی خاص و جدید با تلفیقی از موسیقی سنتی و موسیقی محلی و موسی
منو باور نداره. مدام میگه اینو ول کن برو سراغ چیز دیگه . برو زبانهارو ادامه بده یا اصلا برو دانشگاه زبان فرانسه. هیم میگم برام مهم نیست زبانو میتونم ادامه بدم خودم و دلم میخواد فلسفه بخونم و برم دانشگاه نه رشته های دیگه ای. من اینو انتخاب کردمو دوست دارم. نباید ناامیدش کنم. باید ثابت کنم که میتونم از پسش بر بیام. این که منو باور کنن که به چیزی که دوست دارم می رسم. فقط کاش بتونم. فقط کاش انجامش بدم. فقط کاش تا آخر راهو تلاش کنمو برم. اینجوری که میش
نرفتم امامزاده و نمیرم به مراسم شام امشب چون واقعا حالم خوب نیست سر همون قضیه شیری که خوردم :دی اما دوباره شروع کردم. حتی اگه توی حالت روحی خوبی نیستم. این یک هفته انگار یه قرن گذشت. اما دیگه بسه. باید بلند بشم. بلند شمو دوباره شروع کنم. شروع کردن سخته نمیدونم چرا همش این اتفاقا میفته و منم هر بار خودمو گم میکنم. میترسم نتونم اما میگم گور بابای ترس حرکت کن شد شد نشد بازم امتحان میکنی. نمیخوام تو این وضعیت بمونم. فقط میدونم باید رهاش کنم. نمیدونم م
امروز از صبح اوکی نبودم تمرکز نداشتم. سر کلاسم شوت میزدم با این حال گذشت. امتحانمو ۱۲ شدم. :/ چرا من همیشه ضعیفم حالا باید دوباره از اول بخونم ام کتاب اول رو هم کتاب دوم رو. تا سر سومی هنگ نکنم استرس دارم براش به خصوص که مهام دیگه نیست. 
خبر خوب این که مها دانشگاه علوم تحقیقات تهران قبول شده و دانشگاه گیلان. رشته بیوشیمی همونی که میخواست. احتمالا گیلان رو میره و ما هم یه سفر در راه داریم کلی براش ذوق دارم حالا باید خونه هم بگیره شاید منم یه کم برم
روز پنجشنبه با ده کیلو آلبالو شروع شد. من کمک کردم تا الان اما دیگه بسه گفتم برسم به کارم. نمیدونم زبانو از کجا شروع کنم. استرس امتحانشو دارم همینم باعث میشه قفل کنه مغزم. از آخر شروع میکنم به اول چون اخریاش سخت تر از اولشه. استرس اونجایی از امتحانو دارم که باید گوش بدی علامت بزنی اگه نشنوی دیگه تکرار نمیشه :( 
به نظرت نمرم چند میشه؟ هووف نباید به این چیزا فکر کنم اما دست خودم نیست. فکر میکنم از پسش بر بیام با این که اعتماد بنفسم صفره. ولی باید تم
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید! اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
یک صفحه پشت‌وروی کلاسور فرضیه‌های جغرافیایی بنویس و نتیجه؟ شونزده. آره، شونزده. از دستش عصبانی شدم. خودش مگه نگفت؟ ده بار گفت که نمی‌خوام کتابو حفظ کنید، سوالام مفهومیه. سوالاتو مفهومی جواب دادم، کدومش از حرفای خودت یا از متن کتاب بود؟ هیچ‌کدوم! همه رو از خودم نوشتم و نتیجه شد شونزده. دیگه یادم می‌مونه که به حرفاشون اعتمادی نیست. ازت خوشم می‌اومد خانوم عب، خیلی به نظرم خفن بودی. از خفنیتت کاسته شد برام. معلم نباید دروغ بگه.
اگه اون روز به
شاید مثل اون هیزم‌شکنه شدم که هی نمی‌رفت تبرش رو تیز کنه.
برم تبرم رو تیز کنم؟ آه ولی خود این «رفتن تبر رو تیز کردن» نیاز به یه تبر تیز داره. گیر کردم. تازه، اگه تیز کردن‌ش کار من نباشه چی؟
ولی حالا سعی‌م رو می‌کنم.
یا سعی می‌کنم که سعی‌م رو بکنم.
ژوزیِ عزیزم
این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا می‌زنم و سعی می‌کنم که مونولوگ‌های ذهنی‌ام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس می‌کنم گرهی از هزاران گره‌ی کلاف سردرگم زندگی‌ام با حرف‌های تو و یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم، با صدای‌ تو باز شده‌اند.
این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم ده‌تا ایده می‌چرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان ه
کاش یه تونل زمان پیدا کنم برگردم به سه چهار ماه پیش برم بیرون ساندویج کثیف بخورم 
دستمو تا ارنج بکنم تو دماغم 
هر کیو دیدم دست بدم باهاش
بعد بشینم انقدر صورتمو بخارونم که خون چکه کن ازش
....................................................................................
ﻭﻗﺘ ﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ «ﻣﺮﺩ» ﺎﺭ
ﻣﻨﻪ...!!!
 
 
 
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ
ﺧﺮ ﺎﺭ می‌کنه..!!!
واقعاً ــﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ....؟؟؟!!
امروز ساعت شش صبح بیدار شدم. یه ذره کتاب خوندم بعد خوابم برد تا ده اینطورا. از دست خودم ناراحتم نمیدونم اخه چرا این خواب لعنتی درست نمیشه. این خواب آلودگی حتا همین الان هم دست از سرم برنداشته‌‌. باید به دکتر بگم اما کاریم نمیکنه. این چه وضعیه مائده ترو خدا خودتو درست کن. خب دست من نیست. چرا دست تو نیست پس دست کیه؟نمیدونم :( امروز زبان درس شش رو باید بخونم. یه ذره خوندم هم کتابو هم زبانو اما الان دستم دیگه به کار کردن نمیره:( از خودم بدم میاد از این
خب اون قدرها هم بد نبودم دوی 540 متر در 2 دقیقه و 25 ثانیه :)
به نظر که عالیه . از دور دوم که تا نصفه هاش رفتم به بعد شروع کردم به استارت زدن و فشار رو زیاد کردم وقتی دور دوم تموم شد و میخواستم برم دور سوم همه گفتن :
+چرا استارت زدییییییییییییییییییی؟
من میدونستم دیر میرسم با این وجود سعی کردم که همه توانم رو بذارم تا نصفه دور سوم همه چی خوب بود ولی دیگه واقعا کم آوردم و یک پیچ مونده بود . پاهام واقعا خسته بودن و نمیتونستن تکون بخورن اما با قیافه ای عصب
امروز دیر بیدار شدم البته در مقایسه با روزای خوبم اما از همون موقع نشستم کار کردن تا الان داشتم زبان میخوندم مها گرامر هارو بهم میگفت و الان یا شاید تا شب یه وقت دیگه دوباره خودم باید بخونم تا جا بیفته تو مخم و ملکه ی ذهنم بشه. من اگه این دوتا زبانو دارم کار میکنم فقط به دو علت یک این که دلم میخواد تا وقتی که سنم رفت بالا بتونم بی واسطه کتابهایی که دوست دارم از نویسنده های مورد علاقمو بخونم. دو این که خب بقول دوستم از یه جایی به بعد برای فلسفه تر
خب امروزم شروع شد من از ساعت هفت هی بیدار شدم هی خوابیدم به بهانه های مختلف :( الان تازه میخوام روزمو شروع کنم. زبان درس یک کتاب جدید رو بخونم به سی دیش گوش کنم لغاتشو حفظ کنم دیکته رو بنویسم. بعد کتابمو بخونمو کلی جلو ببرمش. دفتر استادمو بخونم زبان فرانسویمو درس جدیدشو بخونم نگاهی به عکسها‌ چند تا عکاس جدید رو جلو ببرم و در آخر ۵۰۴ دررس یکشو بخونم. به نظرت خیلی کارام زیاده؟ بهشون میرسم اگه الکی وقت هدر ندم و هی استراحت نکنم البته یسریاش زمان ز
سلام
من یک پسر 30 ساله هستم، وضع مالی زیاد خوبی ندارم ولی یک خانه میتونم برای شروع زندگی جور بکنم، یک دختر در همسایگی ما زندگی میکنه که ایشون هم از خانواده فقیر هستند، من میخوام برم خواستگاری شون و بگم که من هیچ چیز خاصی ندارم، زندگیمون رو با هم بسازیم و ... اگه قبول کرد زندگیم ام رو شروع بکنم.
نمیدونم این ایده جواب میده یا نه، ولی من تا این سن تلاش زیادی کردم شاید نداشتن یک همدم و همدرک و همسفر باعث شد که نتونم به دستاوردهای زیادی برسم و نتونستم
دانلود آهنگ حمید اصغری من بی تو + متن و کیفیت عالی
امشب می توانید دانلود کنید و گوش دهید به ترانه من بی تو با صدای حمید اصغری
Exclusive Song: Hamid Asghari – Man Bi To With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن اهنگ من بی تو حمید اصغری
من بی تو توئه بی من دیگه عاشق نیستیم
زندگی مارو عوض کرد مث سابق نیستیمبی تو حتی دیگه لبهام نای خندیدن ندارن
همه دنیا هم دستن تورو یاد من بیارنحالا تنها من بی تو چی به جز مرگ میشه
آرزو کنم نمیتونم با نبودت دلو رو به رو کنممگه میشه جز خود تو به ع
پیش نوشت: آخرین روز از 5 روز تنهایی در کلاردشت...
------------------------
 
این چند روزهی خودمو خالی کردم،هی پر شدخالی کردمپر شدخالی کردمو باز پر شدانقدر ادامه دادم تا به قدری خالی شدم که یه روز متوجه شدم ۱۲۴ دقیقه‌ست دارم مراقبه می‌کنم!انقدر ادامه دادم تا یه روز متوجه شدم بیش از ۱.۵ ساعته که دارم سنتور می‌زنم! بداهه!!
 
این چند روزبه قدر کافی خالی شدم...انقدر که ذهنم این خالی رو با توهم پر می‌کرد!صدای مبینا رو به وضوح از پشت تکستش می‌شنیدم!
 
حالا وقت ای
من رسیدم. یعنی خشک شدم تو اتوبوس :/ دلم نمیخواد دیگه سوار بشم هی به مها میگم بیا بیخیالل بشیم میگه نه بریممم. راضی نمیشه :/ فکر کن چند ساعت باید صاف بشینی چه کسل کننده است.نه که شعور نداشته باشما میدونم سفر این چیزاشو داره اما پشت سر هم خب دوست ندارم. ولی این بارم میرم دیگه حرف من میشه قول میدم :دی لابد میگی چه بی ذوقه دختره. اصلا چه ربطی به ذوق داره. اها بفرما خبر بد این که یخچالو باز کردیم فریزرش اب شده :/ کی حوصله تمیز کردن داره :( تازه از سوسکم میت
نون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسینون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسیآدم مفلس را چو من وا‌میداره به رقاصیشب که می‌رم توی خونه، اکبری به به می‌کنهقاقا می‌خواد نونش می‌دم می‌خوره و اه اه می‌کنهمی‌گه تا کی سر بکنم چادر نماز کرباسی؟روغن سیری چار عباسی پنیر سیری سه عباسیآدم مفلس را چو من وامی‌داره به رقاصیفاطی میون گهواره گشنشه عرعر می‌زنهمادر بچه‌ها می‌ره گهواره را سر می‌زنهمی‌بینه فاطی مشغول سرسری است و دس دسیشیر چارکی چار عبا
دیشب رو از درد اصلا نخوابیدم. صبح چشمام دو تا کاسه خون بود :( از دیشب دندونم درد می کرد اصلا حواسم سمت این نرفت که برم مسکن بخورم. گفتم باید یه مرهمی چیزی روش بذارم. بعد با نمک و فلفل شروع کردم و دیدم نه درست بشو نیست بعد تصمیم گرفتم سیر رنده کنم و بریزم توش و این کار همانا و آتش گرفتن همان! این چیزی که می گم حسی مثل سوزش دهن یا دست به خاطر استفاده از سیر زیاد نبود! ای کاش از همون سوزش ها بود. چنان وحشتناک بود که زود سیرو آوردم بیرون. انگار چندتا سوزن
من معلم هستمهر شب از آینه ها می پرسم :به کدامین شیوه ؟وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟غرق دریای تفکر بکنم ؟با تبسم یا اخم ؟با یکی بود و نبود ؟زیر یک طاق کبود ؟یا کلاغی که به خانه نرسیدقصه گویی بکنم ؟تک به تک یا با جمع ؟بدوم یا آرام ؟من معلم هستمنیمکت هانفس گرم قدم های مرا می فهمندبالهای قلم و تخته سیاهرمز پرواز مرا می دانندسیب هادست مرا می خوانندمن معلم هستمدرد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال منست ،من مع
چند روزی می شه که فکرم مشغوله! یعنی دقیقا از روزی که راجع به عادت ها نوشتم. علت اشتغال فکرم هم این بود که دلم می خواست این بار  سعی کنم یکی از عادت های بدِ اخلاقیم رو ترک بکنم. بعد همون موقع یادم افتاد که یه جایی خوندم برای تبدیل یک چیزی به عادت و یا ترک یه عادت، پرداختن بهش کمتر از چهل روز چندان تاثیری نداره و بهترین موقع برای این که چهل روز یه کاری رو انجام بدی یا ترکش بکنی از دهم ذیقعده است. بعد که نگاه کردم دیدم نه از اول ذیقعده بوده و این زمان
خب اول یه ستاره یه گوشه بزنین و بنویسین «توجه: هیچوقت حرفی که تو ذهنتونه و هیچ خزعبلی هیچ چرت و پرتی رو گوشه کتابتون ننویسین»
 
و دلیلش:(
من بدبخت من بدشانس دیوونه نمیدونم چرا گوشه کتابم نوشتم « باید راجب N یه تجدید نظری بکنم» حالا از بدبختی خیلی زیادم بی حواس کتابمو دادم یه مبحثی که ننوشته رو بنویسه:(
حالا چهارشنبه اومد کتابمو کوبید رو میزم و گفت: منم باید یه تجدید نظری راجبت بکنم
اولش رفتم تو شک ولی بعدش فقط تونستم دستو بکوبم تو صورتم
خلاصش ا
سلام دوستان 
من یه پسر ۱۹ ساله م که نمیدونم چرا دوست ندارم توی زندگیم از کسی کمک بگیرم، دوست دارم همه کار ها رو خودم بکنم، دوس دارم ۰ تا ۱۰۰ یه کاری رو خودم بکنم، ولی میدونم این طوری خیلی سخته، ولی نمیتونم از کسی کمک بگیرم و یا اینکه نمیخوام از پارتی استفاده کنم.
چرا؟! چون که میترسم اطرافیانم بیان بگن طرف با پارتی پیشرفت کرده ولی در حالیه که من اصلا اینطور آدمی نیستم و دوست دارم رو پای خودم وایستم، بخاطر همین نمیتونم حتی واسه ی کار ساده اداری ب
حدود ۲۰ روز دیگ مونده و واقعن تنبلی بسه دیگ:)) میخام کل وجودمو بزارم براش. میخام اگ خسته شدم هم اهمیت ندم و ادامه بدم. کلی چیز میخام و کلی کار باید بکنم ولی وقتی ب عمل میرسه چی میشه؟هیچکی جز خود خدا نمیتونه کمکم بکنه. کاش پشتم باشه. کاش جواب ی سری کارای بدم رو تو این قضیه نده بهم. کاش خعلی بیشتر از همیشه باهام مهربون باشه. و واقعن همه چیز دست خودشه. اگ اون بخاد بدون خوندن رتبه یک میشی و با کشتن خودت ۵۰۰۰۰! کاش خیر تو چیزی باشه ک دوست داریم.
دیروز ک از
دوباره حالم داره خوب میشه. میفتم رو غلطک و کار میکنم. میدونم تهران برم کار میکنم ولی هفته ی دیگه که بر میگردیمو دیگه نمیدونم چی بشه یعنی کار که میکنم اما اولش شاید زیاد خوب نباشه چون دوباره استرس کلاس زبانو این جور داستاناست. وااای هوا خیلی سرده همه دستو پام یخن. 
طبق معمول این مدت چند خط بالا رو نوشتمو ول کردم. نمیدونم چم میشه یهو. بیخیال. ساعت پنج حرکت اتوبوسمون بود پنجو نیم حرکت کرد الانم یه ساعت یه جا وایساده. :/ دو ساعت دیگه فکر کنم حدودا را
سلام دوستان
تصاویر عضو خوشگل و جذاب و کوچیک جی فرند اونها که بنده خیلی دوستش دارم
راستش من شدیدا طرفدار این گروهم و دو تا از اعضا رو خیلی خوب تشخیص میدم دوتاشونم باید جون بکنم تا تشخیص بدم حالا اگه بدم و ایشون جز اون دوتایی هست که باید جون بکنم تا تشخیص بدم پس اگر تصویری اشتباست شرمنده
و اینکه سعی کردم رو تصاویر کوچیک آدرس بزنم تا تصاویر زشت نشه و اینکه کپی با ذکر منبع بلامانع است
+منتظر نظراتتون هستم و همینطور شماهم منتظر سری دوم تصاویر این ع
بزارید یه اعترافی بکنم ، اوایل ازدواج مون من هروقت میرفتم دستشویی کل دستشویی و بعد پاهامو میشستم بعد دمپایی ها رو عمودی میزاشتم که آب شون بره و میومدم بیرون . هربار هم دامادک ازم میپرسید تو دمپایی های دستشویی رو خیس کردی ؟ من میگفتم نه !!
بسم اللهبرنامه فردام اینه: 
فردا روزه نخواهم بود. ساعت نه بیدار بشم، یه صبحانه آماده کنم بخورم و ده تا دو و سه کارامو انجام بدم. بعدم یه فیلم و بعد کارای خونه تا ساعت هفت. بعدش هفت میام مینویسم چه کردم و باید چه بکنم. به امید خدا.
امروز کاریو کردم که هیچوقت فک نمیکردم بکنم:| حداقل نه به این زودی:))
موهامو کوتاه کردم:| سی چهل سانت کوتاه کردم قشنگ:)) مثلا اندازه موهای هانا تو سرتین ریزنز یا کلارک تو د هاندرد. 
خودشم نرفتم آرایشگاها، خودم کوتاه کردم؛))) اولا 
چون خسته شده بودم، دوما چون دوست ندارم به کسی یا چیزی وابسته شم ولی واقعا موهامو دوست داشتم و وابسته داشتم میشدم:)) سوما چون عملا من موهامو میبندم و فرقی به حالم نداره، چهارما چون حوصله ام سر رفته بود:)) میخواستم بعد کنکور
صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابمحس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندمبلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار
خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن
۱. رفتیم با دوس جونا خرید .. برا ماشین نخ و سوزن گرفتم که دوباره لباس شوهری ترکید یکاریش بتونم بکنم [لار♥] برا شوهری تفنگ آبپاش خریدم جهت اذیت و خیس کردن همکاران:دی
۲. ذرت مکزیکی + شیر موز شکلات پر ملات + یه عالمه آش رشته داغ با کشک فراوون 
۳. نعمت نفس کشیدن راحت
یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش
ولی باید تکون بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تکونده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته...
از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی...
فقط قفلم همین!
امروز با شنیدن وا رفتم..
ادم خیلی انقلابی  نیستم 
اما حاج قاسم سلیمانی ادمی نبود ک بشه به دین و.. فقط نسبتش داد
اون ی دنیای دیگ بود واسم..
ی دنیای دیگ..
اگر شاید شهید نمیشد سهم من میشد دیدنش..
و من الان تنها کاری ک میتونم بکنم 
ی چیزه..
ی چیز..
ینیا دلم‌میخواد خودم دس کنم دندونمو از جا بکنم ‌بعد بیوفتم به جون لثه هام ...عین بچه کوچیکا که تازه میخوان دندون دربیارن این لثه های من میخارن و بعد تر اینکه اون دندونی که عصب کشی کرده بودم هم بازیش گرفته میگه عه؟لثه ها اذیتت کنن من نکنم؟مگه میشه ؟ مگه داریم؟!!!!
این روزها اصلا باورم نمی شود که دلش برایم تنگ شود...تماس نمی گیرد، جواب پیامک نمی دهد... وقتی جواب می دهد بی حوصله است...
کاش بتونم ازش دل بکنم قبل از این که آسیب بیشتری ببینم...
 
+ حتی این آخر سالی هم تلاشی برای بهبود رابطه مان نمی کند و فقط هر وقت تنهاست و بی حوصله و... حرف می زند، امازودتر از آن چه فکرش را بکنید فراموش می کند...
بسم الله الرحمن الرحیم
گویا باید خواه ناخواه، از بلاگفا دل بکنم و بیام اینجا.
نمیدونم مطالب اون ور رو میارم این ور یا نه؟
نمیدونم دوستان اون ور رو میارم این ور یا نه؟
به هر حال امیدوارم هر کاری می کنم تو راضی باشی! خدای دوست داشتنی گمگشته من!
از حد نگذرونید .
این شاید بهترین نصیحتی باشه که میتونم به هرکسی بکنم . اگه یه روزی بچه دار بشم، البته بعید میدونم چون خودم چه گلی به سر دنیا زدم که حالا بخوام تولید مثل هم بکنم، ولی اگه یه روزی بچه دار بشم سعی میکنم فقط همین و بهش یاد بدم: از حد نگذرون، هیچی و . باید توی هرچیزی ۵۰ درصد نقش داشته باشی، باید بذاری بقیه هم نقش خودشون و ایفا کنن . فکر نکن این یه لطف در حق بقیه‌س و داری بهشون فرصت ایفای نقش میدی، نه، این وظیفه اوناست . یادبگیر و بذار یاد
زهرای بابا سلام
عیدت مبارک
امروز صبح درست پیش از سال تحویل خواب می دیدم در خانه ما که چندان هم ظاهرش شبیه خانه فعلی نبود شاید شبیه خانه بی بی زن و مردی پیش ما هستند و دختر کوچولوی آنها هم هست. گردنبندش پاره شده بودو داشتم گردنبندش را نخ می کشیدم یکی دو مهره آخری را داشتم بر می داشتم که دیدم پدر ومادر بی خیال منتظر من هستند که کار را تمام بکنم انگار قصد داشتند میهمانی بروند.فکرکنم گردنبند را دادم دست مامانش وقتی دیدم راحت نمی تواند بچه را بگیرد
قرار بود عصبانی نشم ولی شدم قبلش کلی با خودم فکر کردم ولی بازم وقتی رفتم عصبانی شدم 
احساس بدی دارم ایکاش میتونستم آروتر صحبت کنم...
میدونم گریه کاریو حل نمیکنه ولی از اینکه نتونستم کاریکه میخوامو بکنم خیلی ناراحتممم خیلیبب
قرار بود عصبانی نشم ولی شدم قبلش کلی با خودم فکر کردم ولی بازم وقتی رفتم عصبانی شدم 
احساس بدی دارم ایکاش میتونستم آروتر صحبت کنم...
میدونم گریه کاریو حل نمیکنه ولی از اینکه نتونستم کاریکه میخوامو بکنم خیلی ناراحتممم خیلیبب
امشب یه حرکت گروهی عظیم رو که تیم براش  ۲۰ روز  زحمت کشیده بودو نابود کردم :((((((
و الان نمیدونم چه کار باید بکنم 
حس قاتل بودن دارم قاتله یه نحزت 
نمیدونم واقعن و فقط ناراحتم  بد ترش اونجاس که حتی تنبیه هم نمیشم و در عذاب وجدان خواهم سوخت 
جا داره یه تشکر بکنم از علیرضا جان قربانی و همایون جان‌تر شجریان که با انتشار این آلبوم هدیه‌ی تولدم رو پیشاپیش دادن! خیلی لطف کردین، دستتون درد نکنه! :)))))آوازش هم مثل همیشه عالی و بی‌نظیره ولی تنظیمش یه ذره ضعیفه، فقط یه ذره. :)
در نهایت لطفا و لطفا قانونی بخرید و دانلود کنید…
من شیفتهٔ این کتاب ( کتاب تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس ، نوشتهٔ محمد ایلخانی ،نشر سمت)  شدم. نثر روون، مطالب جذاب. اصلا خیلی خوبه اصلا فکر نمیکردم این مدلی باشه. اخه میدونی من کلا کتابای تاریخی رو دوست دارم این که از گذشته است و بدونم که واقعیه. این که خیلی چیزا چیشد که اینجوری شد. یا زمانهای دور چجوری بوده زندگیا ، تفکرات ادمها، دین و مذهب و... این کتابم مثل رمان میمونه برام با این که تاریخ فلسفه قرون وسطی و رنسانس هست. اولش با دین مسیحی شرو
امروز از همون اولش خوب بود.از وقتی بیدار شدم حالم خوب بود. صبح که کلاس زبان داشتم رفتم پای تخته خوندم و جواب دادم بعدشم تو کلاس همراهی میکردمو ساکت نبودم به اندازه ی قبل هم استرس نداشتم. گوشم بهتر شده بود فقط یه بار درست نشنیدم. دیگه همین خبر دیگه ای نیست. باید بشینم پای کتابم تمومش کنم. الان حتی با این که صبح زود بیدار شدم خوابم نمیاد. دلم میخواد زودتر بشینم پای کارم. برناممو خوب انجام بدم. حال کردی میدونستم امروز میبرتم پای تخته؟ هفته دیگه هم
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه.. واقعا داغون میشم..
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
سلام خیلی خوش حالم که نسبت به 7 سال پیش وبلاگ نویسی توی ایران داره به بلوغ میرسه یا شایدم میتونم بگم رسیده. و دوست دارم تجربیات و دل نوشته های خودمو توی وبلاگم منتشر بکنم.خب بجای اینکه بیشتر گزاف گویی بکنم دوست دارم خودمو بهتون معرفی بکنم من سینا هندی زاده هستم از مشهد و الان 21 سالمه خب مطمئنا شما مانند بقیه خیلی کنجکاو میشین که بدونین چرا فامیل من هندی زاده هست؟؟؟ اول بهتون بگم کلا همتون خیلی فضولین.... آره من یک هندی هستم  از نسل پنجم غلامرضا
سلام دختراااااا
امروز شنبه اس و من از همین اول هفته حساااابی سرم شلوغه...
تا امشب باید وویس های ترنم رو پیاده کنم(چون غیبت داشتم)
یه پوستر بزنم
یه طراحی جلد کتاب بکنم
کتیبه نویسی های مادرشوهر جان رو انجام بدم
8 تا ویدیو دیگه و 20 تا عکس نوشته برا محتواسازیم انجام بدم...
بنظرتون میرسم؟؟؟//
قعلا
بیاید برای چند ثانیه تصور کنیم که شما «کدِ پروژه‌ی من» هستید که از ظهر داشتید درست کار می‌کردید و الان یه دفعه و به دلایل نامعلوم، دیگه کار نمی‌کنید.
متصور شدید؟
خب، حالا بیاید بگید از من انتظار دارید چه غلطی بکنم که کار کنید؟ :|
ارنی انظر الیک...
پی نوشت:
یادمه بهش گفتم می خوام بهت هدیه بدم اما دستم بهت نمیرسه
گفت به جای من بده به کسایی که منو دوست دارن
فلیصل شیعتنا 
الان یادم افتاد وقتی به خیالم خواستم چنین کاری بکنم باز هم با دعوت نامه او اجازه پیدا کردم و از طرف آستان او راهی شدم
چرا همیشه یک قدم جلوتری...
زیارت عاشورای امروز به نیت از شهید مدافع حرم عباس دانشگر.
آقا عباس!
دلم حسابی گرفته.
دیگه خودت راست و ریستش کن.
رفتی پیش امام حسین (ع) سلام منم به آقا برسون.
روم سیاهه.
دست ما هم بگیر بتونم برا امام زمانم یه کاری بکنم. یعنی در اصل برا خودم. برا عاقبت بخیریم.
امروز صبح زبان داشتم ....چون درصد زبان تو کنکور زیر ۷۰ بود باید زبان پیش برمیداشتم و این واحد پاس بکنم ....
کلاس فوق العاده بود ...چقدر استادش هم  دوست داشتنی بود من که عاشقش شد...
ساعت ۴ تا ۶ کامپیوتر داشتیم ..... بسی خسته کننده بود .....
پ.ن :  دانشگاه چقدر عشق
دوست ندارم دوران دانشجویی تموم بشه ....
سلام دختراااااا
امروز شنبه اس و من از همین اول هفته حساااابی سرم شلوغه...
تا امشب باید وویس های ترنم رو پیاده کنم(چون غیبت داشتم)
یه پوستر بزنم
یه طراحی جلد کتاب بکنم
کتیبه نویسی های مادرشوهر جان رو انجام بدم
8 تا ویدیو دیگه و 20 تا عکس نوشته برا محتواسازیم انجام بدم...
بنظرتون میرسم؟؟؟//
قعلا
دلم برا خواننده خاموش بودن تنگ شده؛ دلم می خواد یه وب تازه بخونم بدون اینکه بخوام کامنتی بذارم و حرفی بزنم؛ بخونم و بخونم و بخونم...
یه سلامی هم بکنم به خواننده های خاموشم :) درسته من تا حدی درکتون می کنم ولی نمی خواید روشن بشید آیا؟!
شب شهادت حضرت زهراس.
شب شهادت مادره.
قسمت شد بیام‌ حرم امام رضا(س).
شب سختیه.
قلب تمام آل الله از جمله آقا امام زمان (عج) تحت فشار و حزن و اندوهه.
آقا جان!
امشب تنها کاری که می تونم بکنم همراهی با آه و سوز ناله شماست.
لیاقتی نیست که صداتون رو بشنوم ...
اما آقا جان!
قلب منم محزونه.
اشک هام جاریه ...
دریاب این حقیر رو ...
.
۴۳۲ کلمه، سه دقیقه
بیا برویم خیابان جمهوری. از بهارستان شروع کنیم و کارت عروسی با هم ببینیم. تو بگویی یک کارت ساده می‌خواهم و من هی حساب جیبم را بکنم ولی بعد پیش خودم فکر کنم گور پدر پول. خنده‌ات بیش از این حرف‌ها می‌ارزد عزیز دلم.
ادامه مطلب
اول خونه رو پیدا کنم...
بعد بر اساس اون بلیت بگیرم...
بعد از بلیت گرفتن برم بلیت رو به آر.تی.جی دانشگاه نشون بدم...
بعد پول چینج کنم یا توی دانشگاه یا بیرون...
 
هر وقت رفتم دکتر دو تا کار دیگه هم بکنم...
یکی برم بپرسم میشه خط موبایلمو ساسپند کنم یا کنسل کنم؟
یکی هم برم ببینم میشه برای کردیت کارت بخوام که به ایمیل اطلاعات رو بفرستن نه به موبایل؟
 
 
«معنیش این نیست که دوسش نداشتم. معنیش اینه که راحت با موقعیت جدید کنار میام و خودمو خیلی اذیت نمی‌کنم. وگرنه کیه که ندونه من حاضر بودم هر کاری براش بکنم. انقدر دوسش داشتم که حاضر بودم تا آخر دنیا قدم بزنیم و اون جلو رو نگاه کنه و من نیمرخ تمرکز کرده‌اش رو...»
خیلی وقته مطلبی اینجا ننوشتم. شاید به خاطر درگیری زیاد بود ولی خب قطع اینترنت باعث شد دوباره یه نگاهی اینجا بندازم
واقعا نمیدونم چی بگم. الان اونقدر عصبانیم که دوست دارم کل شیشه های خوابگاهو و دانشگاهو و هر چی دستم رسید و بشکنم. من خودم ماشین ندارم گرونی بنزینم واسم اهمیتی نداره به بقیه مردمم فکر نمیکنم ولی خداییش این قطعی اینترنت کلن زندگی ادمو مختل میکنه. انگار شدم مثل یه مرده متحرک که هیچ کاری نمیتونم بکنم جز اینکه به زندگی نباتی خودم ادا
دم دم زمستون می خورد بوی نان گرمی به مشام
دل و دیده هر دو کنند یاد مادر بی ادعایم
سالهاست که آغوش پر مهر او را دیگر نمیبینم
آن موقع صبح که بسم الله بسم الله به زبانم میگذاشت
آن موقع که دعا پشت سرم میکرد
آن موقع جواب داد من بر سرش سکوت بود
آن موقع که درد من دوایش درست او بود
آن موقع که خوشحالیش خوشحالی من بود
و آن موقع که...
کاش که یک لحظه دگر برگردم به عقب و ببینم آن چه که او دوست دارد و بکنم آن چه که او میخواهد
کاش...
چه حکمتی است که وقتی یک کاری را فقط یک روز انجام نمی دهم،دیگر نمی توانم عین گذشته آن کار را بکنم.البته باید عادت کرده باشم ولی همین عادت را هم دوسه روز اگر انجام ندهی احتمالا فراموش خواهیم کرد.
هرچند که این جمله هم درست است: عادات دیرینه سخت جانند،حتی وقتی می پنداریم مدتهاست از سرمان افتاده.
رونده به سوی نمیدانم ها :)
سلام دوستان 
من با یه مسئله ای رو به رو شدم نمیدونم باید چیکار بکنم یا اصلا کاری بکنم یا نه؟!
قضیه از این قراره که من تو آپارتمان زندکی میکنم. تو ساختمون ما یکی از طبقات یه دختر ۱۸ساله و یکی دیگه شون یه پسر ۲۲ ساله دارن که اینها با هم دوست هستن و خانواده پسر اطلاع دارن و به شدت مخالفن.
چون چند باری تو راه پله با هم دیدن شون و یه بار هم پدر پسر وقتی اومده خونه دیده که این دختر تو خونه شونه و به شدت عصبانی شده چندین بارم دیدن که وقتی دختر خانوم تنهاس
سلام خیلی خوش حالم که نسبت به 7 سال پیش وبلاگ نویسی توی ایران داره به بلوغ میرسه یا شایدم میتونم بگم رسیده. و دوست دارم تجربیات و دل نوشته های خودمو توی وبلاگم منتشر بکنم.خب بجای اینکه بیشتر گزاف گویی بکنم دوست دارم خودمو بهتون معرفی بکنم من سینا هندی زاده هستم از مشهد و الان 21 سالمه خب مطمئنا شما مانند بقیه خیلی کنجکاو میشین که بدونین چرا فامیل من هندی زاده هست؟؟؟ اول بهتون بگم کلا همتون خیلی فضولین.... آره من یک هندی هستم  از نسل پنجم غلامرضا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها